قبر شهید را شسته بودیم و به نظاره در کنار گلزار شهدا، هر دمیآدمیمیآمد و رد میشد، بچهای آش میخورد و پا رویش گذاشت، و سپس پیرمردی رد میشد و پا روی قبر گذاشت، بعد زنی و بعد پیرزنی، قبر کمیکثیف میشد و ما از این صحنه ناراحت میشدیم، و پشت هم غصه که چرا حواسشان نیست دارند روی قبر چه کسی پا میگذارند، قبری که شستهایم و هنوز خشک نشده اینطور لگدمال میشود، هر پایی که روی قبر تازه شسته شده میگذاشتند در حکم له کردن و خاکی کردن قلب دردمندمان بود.
و البته آن فقط یک قبر بود، یک قبر شهید غیرمعصوم، نه جسم امام بود و نه آن آدمها از عمد لگدمالش میکردند، فقط حواسشان نبود، آنها سوار اسب نبودند و قصد له کردن جسمیهم نداشتند، آن فقط یک قبر تازه شسته شده بود و شهید، نه برادر ما نبود نه خواهر ما و نه پدر ما و نه پسر ما، حتی قبر امام ما و برادر امام ما و پسر امام ما و پسر خردسال امام ما هم نبود.