قدیمترها، فکر میکردم مشکلاتم را میتوانم با استدلالها حل کنم. منشأ ضعفهایی که در دینداری داشتم را شبهات میدانستم. بعد از این که نسیمیاز مسائل فلسفی به سر و کلهام خورد دیدم نه مشکل دیگری در میان است. مشکل عادتهایی است که شکل گرفتهاند.
عادت کرده بودم که نمازم را به تعویق بیندازم، عادت کرده بودم نمازم را جماعت نخوانم، عادت کرده بودم قرآن را بیخیال شوم و سری به کلماتش نزنم.
متخصصین مسائل انگیزشی اگر هیچ چیز درستی نگفته باشند یک چیز را خیلی خوب راست گفتهاند که مسئول کارها و شخصیت ما عادتهایی است که داریم. این را متخصصین عصب شناسی هم اثبات کردهاند که بخش عظیمیاز رفتارهای ما (حدود 95 درصدشان) توسط ناخودآگاه کنترل میشود و آن شخصیت آگاهی که میفهمد آن چنان تاثیری در انجام آنها ندارد و اگر هم بخواهد کنترل کند تک تک رفتارهایش را سختی میکشد تا دوباره شیارهای مغزش تغییر کنند و به عادتهای جدید خو بگیرد.
برای همین، در منابع دینی ما خیلی توصیه شده برای حذف یا ساخت یک عادتی چله بگیریم و چهل روز پشت سر هم آن کار را انجام دهیم. چله گرفتن باعث میشود با تکرار یک کار آن را جزو شخصیتمان و فرستادنش به بخش ضمیر ناخودآگاه کنیم و همچنین همین که یادمان باشد در یک چله هستیم و قرار است فقط 40 روز طول بکشد، این یادآوری باعث توجه و همچنین انگیزه گرفتن میشود تا یادمان نرود که کنترلمان را دست این مغز خراب شده ندهیم تا هر غلطی که بخواهد بکند آن هم با سالها عادتهای کنترل نشدهای که در خودش احتکار کرده.
برگردیم آن اول، من فکر میکردم که مشکلاتم را چند استدلال میتواند حل کند، اما نه، عادتهایم بودند که اذیتم میکردند، پس عادتهایم را سعی کردم تغییر بدهم و این تنها راه زندگی بود که یافته بودم. باید از نو مینشستم و شخصیتم را برنامه ریزی میکردم و یادم میبود منِ کنونی حاصل 20 سال زندگی کردن است و برای تغییرش به بیش از یک سال زمان نیاز است.